"آقا و خانم احمق،دستکم خودت را حلق آویز خواهی کرد"
گور پدر این قرتی بازی ها،اصلا کاری به کارش ندارم.
زندگی دردناکی دارید؛بهترین وجه نمایش این صحنه ی ناتمام دردناک زندگی را،فقط یک طنز خفیف به نمایش می گذارد.درد آنقدر قوی می شود گاهی،که دهانت هنگام خنده در همان لحظه قفل می شود و می روی توی فکر.چرا بشر اینطور شده است.بکت همیشه به من می گوید،چیزهایی که آدم را مجبور می کند مکث کند و گوش کند، همان جایی ست که امید به آن وارد می شود.این اتفاق برای من در موسیقی می افتد،برای همین است فاصله پیدا می کنم و درونش پرواز می کنم ،برای همین است که وقتی وزش باد در لابلای شاخه ها را می شنوم تنم می لرزد.چرا اینگونه کرامت و عزت نفس یک انسان زیر سوال می رود.انسان صنعت،انسان مدرن آپارتمانی با یکی دو تا کاکتوس کوچک و تخمی.تا الان،فقط در همین حد چالاک بوده ام که نظاره کنم و بگذرم،در خودم فرو بروم و بگذرم.وای که در چه دامی افتاده اید که امیدهای کوتاه شما را برای ادامه ی زندگی تقویت می کند.می توانم بگویم جز کسانی هستم که تنهایی را با پوست و استخوان خود حس کرده است؟تنهایی میان آدم های ناپدید.ناپدیدند به جز دوستانم،به جز بکت.قبلت در آن نیست،قلبت که بود،در میان بوته های خار،در پناه سایه ها،دریا را امتحان می کنی،در کوها و دشت ها خودت را جست و جو می کنی.این کاملا طبیعی ست.تو خودت را می خواهی،خودت را در کنج کوچک خودت می خواهی.این عشق نیست،کنجکاوی نیست،دیگر سفر نکنی،دیگر جست و جو نکنی،دیگر دروغ نگویی،دیگر حرف نزنی،چشمانت را ببندی،تنها مال خودت را،در یک کلام.تنها خودت را هدف بگیر،بعد می توانی کلکش را بکنی.
"مسیح رنجبر"
Instagram